مرحوم علامه شیرازی در کتاب شریف مبکی العیون روایت آورده است که در یکی از دفعاتی که رسول الله ص به معراج رفته بودند چون گذر حضرت به آسمان چهارم رسید ناگهان شیری را مشاهده کردند که از غرش او آسمان لرزید. رسول ثقلین ص رو به جبرئیل کرده فرمودند: جبرئیل تو مرا به معراج آوردی که عجایب آسمان ها را نشانم دهی یا اینکه مرا بترسانی؟ جبرئیل عرضه داشت یا رسول الله این شیر تا تحفه ای از شما نگیرد از سر راهتان کنار نمیرود، پس حضرت انگشتر خود را در آورده به طرف آن شیر پرتاب کردند او نیز انگشتر را در دهان گرفته و کنار رفت. چون رسول عالمین به سراپرده های جلال و جمال الهی و آخرین حجاب خالق و مخلوق رسید از ناحیه مقدسه الهیه خطاب آمد ای احمد خسته و گرسنه راهی، غذایی میل کن. پس ظرفی سر پوشیده حاضر شد و در ان ظرف شیر و سیب و شیربرنج بود.
عرضه داشت بارالها من تنها هرگز طعام نخورده ام. خطاب آمد نزدیک شود شریکی برای تو میرسد. رسول ثقلین ص میفرماید: ناگهان دیدم از پشت پرده حجاب دستی شبیه دست علی حاضر شد ] این دست معنای یدالله…[. چون حضرتش هنگام طلوع فجر به خانه ام هانی همشیره ماجده حضرت امیر فرود آمدند. خواستند به مسجد الحرام بروند که ناگهان جمال دلبر دلبران مولا علی روحی فداه را مشاهده کردند. حضرت امیر عرضه داشتند یا رسول الله معراج رفتنتان مبارک باشد، رسول دو سرا فرمودند: یا علی تو از کجا دانستی که به معراج رفته ام این امر مخفی بود. علی فرمودند: یا رسول الله من از نور تو خلق شدم و به سبب انس با تو به این مقام رسیده ام. پس به ناگاه اسدالله الغالب مولانا علی بن ابیطالب علیه السلام انگشتری رسول اکرم (ص) را به حضرتش تقدیم کردند و عرضه داشتند این هم هدیه معراجتان یا رسول الله، آن شیر معراج من بودم.
منبع: مبکی العیون علامه شیرازی، ص ۹۰
نظرات شما عزیزان: